افسردگی آنلاین (3)
(1) مقدمه
این جلسه، هشت بخش متمایز اما در ارتباط با هم دارد. در ابتدا مختصری در مورد آنچه در جلسۀ دوم برجسته شد اشاره میکنم. سپس در مورد نسبت عزت نفس که فقدان این، یکی از برجستهترین شاخصهای افسردگی است با شبکههای اجتماعی میپردازیم. نشان خواهیم داد که با تقریرهایی از عزت نفس، شبکههای اجتماعی نقشی مهم در کاهش این شاخص برعهده دارند اما این کار را با تقسیم مفهوم عزت نفس به چند مفهوم دیگر صورت خواهد داد. به طور مثال، در گام سوم به مفهوم زندگی معنادار که این یکی، از شاخصهای عزت نفس است میپردازم و نشان میدهم این رویه و کنش در شبکههای اجتماعی چه رنگ و بویی میتواند اخذ کند. در گام چهارم به این موضوع میپردازم که شبکههای اجتماعی چگونه میتوانند یکپارچگی فردی و شخصیتی ما را تحتالشعاع قرار دهند. این یکپارچگی هم یکی از شاخصهای عزت نفس میتواند قلمداد شود. در گام بعد از نسبت شبکههای اجتماعی و تجسد سخن میگویم و نشان میدهم چگونه روابط معنادار ما با دیگران در شبکههای اجتماعی به جهت فقدان این تجسد در معرض خطر قرار دارد و این البته به افسردگی بیشتر منجر میشود. در انتها از امکانات شبکههای اجتماعی برای کاستن از کنش مؤثر در جهان سخن میگویم که این یکی به نظرم میتواند سلامت روان ما را خدشهدار سازد و بر اضطراب و افسردگی ما را بیفزاید. به تعبیر دیگر، شبکههای اجتماعی شکافهایی معنادار میان نظر و عمل ایجاد میکنند که پیشتر کمتر حضور داشتهاند. در گام آخر هم خلاصهای از آنچه در این جلسه ذکر میکنم ارایه میشود.
(2) آنچه گذشت
اگر بخواهم آنچه را که در جلسۀ قبل گفتهام تلخیص کنم میتوانم بگویم:
اول. چندین نوع از تنهایی در این جلسۀ برجسته شدند. از این سخن رفت که شبکههای اجتماعی دوران را نزدیک و نزدیکان را دور میکند. این شبکهها با توجه به ساختار ویژهای که دارند و ناآشنایی ما با این ساختارها بر حس انزوای ما میافزایند. ما در این شبکهها با بخش از حضورمان که بدون تجسد است حضور داریم و انزوا را بیش از پیش در این ساختارها حس میکنیم. اینها بخشی از تنهاییهای آنلاین هستند که بر افسردگیهای ما میافزایند. همچنین دوستیهای موجود در این شبکهها هم دوستی به معنای عمیق کلمه نیستند.
دوم. یکی از مهمترین محتواهایی که در شبکههای اجتماعی برجسته هستند انواع و اقسام اخبار هستند که بسیاری از آنها منفی هم هستند. گفتهاند که بیخبری خوشخبری است و شبکههای اجتماعی یکی از کارهایی که میکنند آن است که ما را با انواع و اقسام اخبار به طور مرتب بمباران میکنند. میتوان گفت که ظرفیت وجودی ما انسانها توان هضم این اندازه از اخبار را که بسیاری از آنها منفی هستند ندارند و این عین افسردگی است. علاوه بر این که حجم زیاد اخبار و محتواهای شبکههای اجتماعی برای ما انسانها که با این شیوۀ زندگی آشنایی نداریم عین تغییر احساسات و برجسته شدن افسردگی است ما با این محتواهای زیاد به سرعت احساسهای متفاوتی را تجربه میکنیم و البته ظرفیت وجودی و روانی کافی برای آن را در اختیار نداریم.
سوم. فردی که به دسترسی سریع به انواع شبکههای اجتماعی اعتیاد دارد در هر بار انجام این کار و دریافت دوپامین لازم، در مرتبۀ بعد نیازمند انجام سریعتر و بیشتر این کار است. یا فردی که با تایید یا لایک یا فالوورهای خود در شبکههای آنلاین متکی است با هر بار انجام بیش از پیش به این کار اعتیاد پیدا میکند. این نکته دقیقاً در مورد اعتیاد آنلاین هم میتواند وجود داشته باشد.در این اختلال خلقی به تدریج هیچگونه کار لذتبخش و معناداری نمیتواند وجود داشته باشد و فرد به تدریج نسبت به لذتهای متداول زندگی مبتنی بر کارهای رایجی که انجام میدهد - از جمله حضور در شبکههای مجازی - بیاعتنا میگردد. با تکیه بر این نکات میتوان ادعا کرد که مهمترین اعتیاد عصر ما، نه اعتیاد به مواد مخدر است و نه به الکل و سکس و قمار و فکر کردن.
چهارم. پرسش این است که آیا حضور در شبکههای اجتماعی از جنس غرقگی و حضور در زمان حال نیستند. ما که ساعتها را صرف حضور در این شبکهها میکنیم بدون آنکه گذر زمان را بفهمیم آیا در حال تجربۀ حضور نیستیم؟ به نظرم من در بسیاری از موارد اینگونه نیست و شبکههای اجتماعی به جهت ماهیت متنوع آنها که کاربر را مجبور میکنند به صورت مداوم از یک موضوع به یک موضوع دیگر بپرد راه را بر حضور میبندند.
پنجم. ما در شبکههای اجتماعی شاهد شکلی منحصر به فرد از این مقایسه کردن و مسابقه دادن هستیم که به نظرم در طول تاریخ بشر بیسابقه است. به نظرم در اینجا هم بشر طاقت روانی لازم برای مدیریت این همه احساسهای منفی را ندارد.این همه مسابقه و مقایسه میتوانند نفرت از کار، خانواده، شخصیت خود، بدن خود و آنچه را تصور میکنیم داریم به همراه داشته باشند. پژوهشهای زیادی نشان میدهند که علیرغم بهرهمندی فعلی ما از بسیاری از امکانات میزان ناشادی و احساسهای منفی ما در طول تاریخ بینظیر است.
اینها پنج شاخص مهم شبکههای اجتماعی هستند که به گمان من یا به افسردگی دامن میزنند یا آن را به وجود میآورند. در این جلسه هم به پنج شاخص دیگر از شبکههای اجتماعی اشاره میکنم که همین نقش را میتوانند ایفا کنند.
(3) موضوع عزت نفس چیست؟
عزت نفس یا حرمت نفس ((Self-Esteem بهخصوص از نیمۀ دوم سدۀ بیستم موضوع بس جذاب و پر بسامد در ادبیات مربوط به روانشناسی اکثریت ( عامه) به حساب میآمده است. آنقدر کتاب در این زمینه نگاشته شدهاند و آنقدر سخنان بیربط و بیمبنا در این زمینه زده شدهاند که بسیاری از پژوهشگران جدی فرهنگ، فلسفه و روانشناسی جرات آن را ندارند که در این باب حرفی بزنند. تکیه و تأکید بر اینکه انسان هر کاری بخواهد میتواند بکند، تمرکز بر انواع و اقسام رویابافی در مورد آینده و قدرت بشر، نادیده گرفتن محدودیتهای ذاتی و عرضی بشر و گره زدن این مفهوم با امور ماورایی برخی از نتایج نامطلوب توجه به مفهوم عزت نفس بهخصوص در نیمۀ دوم سدۀ بیستم و بهویژه در امریکای شمالی بوده است. در این بستر است که میتوان از عنوانی چون: افسانۀ عزت نفس هم سخن به میان آورد.
با این همه، میتوان به صورت جدی در باب این مفهوم اندیشید. به یاد بیاوریم که یکی از شاخصهای مهم افسردگی در کتاب مرجع DSM-5 یکی این است که انسان افسرده احساس بیارزشی میکند و حرمت و احترامی برای خود قائل نیست. خود را هیچ میپندارد که حضور و غیاب تأثیری در این هستی ندارد. این عیناً نقطۀ مقابل و مخالف عزت نفس است. یعنی یکی از مهمترین معانی عزت نفس این است که انسان به ارزشمندی خودش و البته دیگر انسانها – که این دو البته رابطۀ نزدیکی با هم دارند و هر یک دیگری را تقویت میکند – باور داشته باشد. پس میتوان به صورت جدی و منظم در باب این مفهوم اندیشید.
یکی از پرخوانندهترین آثار در این زمینه کتابی است که ناتانیل براندون در سال 1994 با عنوان شش ستون عزت نفس به رشتۀ تحریر در آورد. وی در این اثر شش شاخص را برای عزت نفس برجسته کرد که اینها عبارتند از : 1) زیستن آگاهانه، 2) کنش پذیرش خود آنگونه که هستیم، 3) کنش مسئولیتپذیری فردی، 4) کنش خودابرازی، 5) کنش زندگی معنادار و عاقبت 6) کنش یکپارچی فردی. به نظرم براندون در این اثر در بسیاری از مواقع خلط و خبطی میان عزت نفس و اعتماد به نفس صورت میدهد. عزت نفس به عنوان مفهومی که پهلو میزند با این پرسش که ما کیستم و اعتماد به نفس به عنوان مفهومی که به ما تصریح میکند ما چه کارهایی را میتوانیم انجام دهیم. به معنای دیگر عزت نفس با کیستی ما و اعتماد به نفس با چیستی ما ، عزت نفس با آنچه ما هستیم و اعتماد به نفس با آنچه ما داریم سروکار دارد. با وجود این خلل بزرگ، به نظرم براندون توانسته است بهخوبی برخی از مهمترین شاخصهای عزت نفس را برجسته کند. میخواهم نشان دهم شبکههای اجتماعی چه نسبتی با این شش شاخص برقرار میکنند اما تصور میکنم پیشتر در باب برخی از این شاخصها سخنانی گفتهام. به طور مثال شبکههای اجتماعی با انواع سازوکارها پذیرش خودمان را آنچنان که هستیم سختتر از زمانی کردهاند که ما به شبکههای اجتماعی دسترسی نداشتهایم. پیش از این هم پذیرش خودمان آنچنان که هستیم برای ما آسان نبوده است. علل زیادی از جمله علت جان سالم به در بردن از انواع و اقسام تهدیدها ایجاب میکردهاند که ما بیشتر و بهتر را بخواهیم. با این همه، در جلسۀ قبل نشان دادم چگونه شبکههای اجتماعی این خصیصه را تشدید میکنند و البته بر این کار بر احساسهای منفی ما میافزایند که اینها همه میتوانند به افسردگی ختم شوند. همچنین اگر ما به این اندازه در پذیرش خود با مشکل روبرو هستیم نمیتوانیم در بیان احساسها و عواطف و نیازها و افکار و اعمال خودمان هم موفق عمل کنیم. به این جهت، این موارد را تکرار نمیکنم و بر دیگر شاخصهای عزت نفس دست میگذارم و نسبت آنها را با شبکههای اجتماعی برجسته میکنم.
(4) شبکههای اجتماعی و زندگی معنادار
در باب مفاهیمی چون: معنای زندگی و زندگی معنادار سخن بسیار رفته است و من نمیخواهم همۀ آنها را در اینجا تکرار کنم. تنها میخواهم به رویه و تقریری از معناداری توجه کنم که در شاخصها افسردگی برجسته است. هنگامی که از افسردگی سخن میگوییم یکی از علایم آن را بیمعنایی در نظر میگیریم. این بدان معنا است که زندگی برای فرد افسرده پر از ابهام است. اشیا و اعمال برای وی معنا و مفهومی ندارند و در شبکهای که هیچ پیوند ارگانیکی میان اجزای آن برقرار نیست گردهم آمدهاند.
به نظرم من یکی از مهمترین کارکردهای شبکههای اجتماعی میتواند همین افزایش ابهامها و ایهامهایی باشد که ما در قبال کل زندگیمان و یا اجزای آن شاهدش آنها هستیم. برای یک زندگی خوب و خوش و پرمعنا ما به هیچ عنوان به این همه اطلاعات نیاز نداریم و این عین ابهام بیشتر و جدیتر است. به معنای دیگر ابهام میان دو سه چهار یا پنج گزینه البته به عمل آگاهانۀ انتخاب نیاز است اما گزینش میان هزار یا دوهزار گزینه دیگر انتخاب نیست. این عین ابهام و ایهام است. این نکتهای است که در جلسۀ پیشین هم اشارهای بدان داشتم. به نظرم من مهمترین مشکل یک فرد افسرده این نیست که در زندگی دچار انواع و اقسام چالشها است. چالشها همه جا حضور دارند و بخشی از زندگی هستند. مشکل اصلی فرد افسرده این است که در پس پشت این چالشها معنایی نمییابد. به معنای دیگر این چالشها برای وی عین ابهام و ایهام هستند. همانطور که ذکر آن رفت شبکههای اجتماعی به انحای گوناگون به این ابهام میافزایند. در ابتدا با افزایش بیرویۀ گزینههایی که در فراروی ما قرار دارند، دوم از طریق فروکاستن زندگی به کاربری که کاری جز هرزهگردی فکری و حضور بی امان در انواع و اقسام سایتها و شبکهها ندارد، سوم از طریق کاهش زیستن در زمان حال از طریق ایجاد یک رشتۀ بی انتها از وسایل و اهداف بیش از آنچه در زندگی آفلاین حضور و نمود دارد. همچنین شبکههای اجتماعی به شکل معناداری فعالیتهای فیزیکی کاربران را کاهش میدهند که به نظرم این یکی از ارکان سلامت روان و مدیریت افسردگی است. همچنین پژوهشهای زیادی از تأثیر شبکههای اجتماعی بر اختلالهای خواب اشارت دارند که این یکی هم نه تنها از نشانههای افسردگی که از علل آن هم هست. به این بیفزاییم که معناداری در زندگی نیازمند فاصلۀ معناداری میان عمل و کنش با نتیجه آن عمل و کنش است که این در شبکههای اجتماعی به نحو باورنکردنی از بین میرود یا چنان و چندان از هم فاصله میگیرند که این هم به افسردگی میافزاید. در جلسۀ پیشین و هنگام سخن گفتن از نسبت دوپامین و شبکههای اجتماعی این موضوع را به بحث گذاشتم. همچنین به این نکات این امر را هم بیفزاییم که که در شبکههای اجتماعی دیگری هم چون خود فرد به یک کاربر شبکههای اجتماعی فروکاسته میشود و دیگری یکی از مهمترین عوامل معنا در زندگی آدمی است؛ خواه این دیگری شریک عاطفی ما باشد و خواه فردی است که ما هدفی مشترک را پی میگیریم و خواه فردی است که ما خود را موظف میدانیم به وی یاری برسانیم.
به این فهرست میتوان مواردی دیگر را هم اضافه کرد اما به نظرم همین مختصر میتوانند نشان دهند که شبکههای اجتماعی تا چه اندازه این قابلیت را دارند که معناداری زندگی را به چالش بکشند که این یکی با یکی از مهمترین علایم افسردگی که همانا احساس بیمعنایی در زندگی است پهلو میزند. به معنای دیگر، نه تنها شبکههای اجتماعی عرصۀ حضور لشکر تنهایان است آنچنان که پیشتر ذکرش رفت بر ابهامهای ذاتی و عرضی ما از خودمان و دیگران و جهانی که در آن زیست میکنیم نیز میافزاید. خواه قایل به این نکته باشیم که معناها در جهان وجود دارند و ما باید آنها را کشف کنیم و چه قایل به این باشیم معانی را ما باید خلق کنیم – و به تعبیر دیگر جعل کنیم – به نظرم شبکههای اجتماعی به بحران معنا در موقعیت کنونی میافزایند.
باز تکرار کنم که نسبت میان شبکههای اجتماعی و معناداری بسی گستردهتر و پیچیدهتر از تصویری است که من در اینجا ارایه کردم. در اینجا صرفاً با برجسته کردن احساس بیمعنایی که یکی از علائم مهم افسردگی قمداد میشود در وصف نسبت این احساس و شبکههای اجتماعی پرداختم.
(5) شبکههای اجتماعی و یکپارچگی فردی
دیدیم که براندون یکی از شاخصهای عزت نفس را یکپارچگی فردی نام برد. او معمولاً سه شاخص را در اینجا برجسته میکند که یکی زندگی بر اساس فهم و ارزشها و اهداف شخصی است. بر طبق این دیدگاه، من باید بر طبق فهم خودم از زندگی، زندِگی کنم و نه بر اساس فهم و درک دیگران از هستی و جهان و زندگی. دیگر اینکه اعمال و رفتار ما با اندیشه ها و و عواطف و نیازها و گفتار ما در همبستگی و همراهی باشند. یعنی ما چیزی نگوییم در حالی که اندیشهمان یا رفتارمان یا احساسمان امری دیگر باشد. سوم اینکه روابطمان را با دیگران بر اساس احترام و اعتماد و اصول اخلاقی مشخصی بنا کنم. این موارد در یک شخص افسرده عموماً هویدا و پیدا نیست. اولاً بر اساس بسیاری از پژوهشها فرد افسرده با کثیری از خطاهای شناختی همراه است. عموماً نگاه صفر و صدی به قضایا دارد و تعمیمهای نابجا صورت میدهد. تفکرهای آرزو اندیشانه دارد و به خود و دیگران القاب و عناوینی را بار میکند. بایدهای غیر معقول و موجه دارد و تصویر درستی از نقاط قوت و ضعف خود ندارد و غالباً وجوه منفی زندگی و شخصیت خود و دیگران و همچنین جهان را برجستهتر نشان میدهد و میفهمد. بنابراین فهم و ارزشهای مشخصی را نمیتوان به وی نسبت داد. ثانیاً شکافی معنادار میان وجوه مختلف زندگیاش مثل عواطف و اندیشهها و نیازها و گفتار و رفتار وی مشاهده میشود و نسبت وی با دیگران بهجد دچار مشکل است.
با توجه به آنچه تاکنون در مورد شبکههای اجتماعی گفتهام تصور میکنم کاری دشوار ندارم که بگویم شبکههای اجتماعی میتوانند به شکل معناداری یکپارچگی فردی را بگیرند. به نظرم تک تک گزارههایی که من در این باب بیان کردهام جای تردید و شک دارند بهخصوص آنکه من سعی نکردهام و نتوانستهام تک تک این گزارهها را به صورت ریز و تخصصی به بررسی بنشینم. با این همه، از مدعیات من هنگامی که در صدد برآمدهام به افسردگی آنلاین بپردازم یکی این است که شبکههای اجتماعی میتوانند خللهای جدی در فهم ما از جهان به وجود آورند. به تعبیر دیگر این استعداد را دارند که ما را بیشتر از فضای آفلاین ما را پیروی نامها و عنوانها و ... کنند و ارزشهای ما را تحت تاثیر قرار دهند. پژوهشهای زیادی نشان میدهند چگونه در فرهنگها و جوامع مختلف ارزشهای ما بهجد در یک دهۀ اخیر از سال 2012 به بعد تغییر کردهاند و دلیل اصلی این تغییرات البته شبکههای اجتماعی بودهاند. در درسگفتار شبکههای اجتماعی و اخلاق هم نشان دادم تا چه اندازه میتواند رفتارهای ما در فضاهای آفلاین و آنلاین متفاوت باشند. به جهت آنکه هویت فردی در این گسترهها با هم متفاوت هستند. ثانیاً شکافی بیشتر از فضای آفلاین بین عمل و گفتار و نیاز و اندیشه و عاطفه ما به وجود میآورند. ثالثاً بهجد روابط معنادار ما با دیگران را که باید مبتنی بر اعتماد و صداقت و همدلی باشند به چالش میکشند. اینها به نظرم عیناً دامن زدن به افسردگی آنلاین یا به وجود آورندۀ آن هستند.
به نظرم در خطر قرار گرفتن یکپارچگی فردی و شخصیتی در شبکههای اجتماعی محدود و مقید به افسردگی آنلاین نیست. در بحث اضطراب آنلاین نشان دادم اضطراب آنلاین هم میتواند نتیجۀ این اتفاق در شبکههای اجتماعی باشد. باز تکرار کنم نمیتوان از کمکی که شبکههای اجتماعی به سلامت روان میکنند بهراحتی گذر کرد. با این همه، چون در اینجا قصدم رویههای منفی شبکههای اجتماعی – به صورت عام – و افسردگی آنلاین به صورت خاص بوده به این موارد اشاره کردم.
(6) شبکههای اجتماعی و تجسد و افسردگی
شبکههای اجتماعی دنیا و جهانی را به ما معرفی میکنند که در آن تجسد (ٍEmbodiment) جایگاهی ویژه را از آن خود نمیکند. یادم میآید در درسگفتار مربوط به تکنولوژی و زیست جهان هنگامی که دیدگاههای دون آیدی در مورد تکنولوژی و نسبتهای تکنولوژیک را به بحث گذاشتم به اولین رابطهای که میان تکنولوژی و انسان برقرار است اشاره کردم رابطهای بود که میتوان بدان رابطۀ تجسد نام نهاد. بر طبق روایت دون آیدی از این رابطه، تکنولوژیهای مختلف از جمله شبکههای اجتماعی میتوانند در حکم گسترشدهندۀ جسم انسان و اجزای آن وارد عمل شوند. به طور مثال همانطور که یک عصا در حکم گسترشدهندۀ دست وارد عمل میشود و یک عینک در حکم ادامۀ چشم به حساب میآید برخی از اجزای شبکههای اجتماعی هم میتوانند در حکم گسترشدهندۀ بدن انسان وارد عمل شوند. مجسم کنید که ما از طریق یک شبکۀ اجتماعی چون اینستاگرام در حال صحبت با دوستی یا در حال انجام یک مصاحبه هستیم. در اینجا این اپلیکیشن به همراه اجزای دیگر رایانه در حکم گسترشدهندۀ بدن ما وارد عمل میشود. از سوی دیگر دیگری در شبکۀ اجتماعی هم شاهد این گسترش تجسد هستیم. هرچند این معنا از تجسد در شبکههای اجتماعی میتواند وجود داشته باشد در یک نکته جای تردیدی نیست. اینکه جسم در شبکههای اجتماعی حضوری ندارد و این نکتهای است که پدیدارشناسی تکنیک به معنای عام و پدیدارشناسی شبکههای اجتماعی به صورت خاص بدان تذکار میدهند. رابطۀ من با شما که از طریق یکی از اپلیکیشنهای شبکههای اجتماعی یعنی کلاب هاوس صورت میگیرد متفاوت است با رابطهای که در آن کلاسی درس است و من در حال ارایه نکاتی به شما هستم. در اینجا البته جسم حضور دارد. تجسدی که به نظر بسیاری از پدیدارشناسان بخشی مهم از رابطۀ ما با دیگران را شکل میدهد.
این نکته محور یکی از کتابهای تأثیرگذار در فلسفۀ تکنولوژی است که در باب اینترنت نام دارد و هیوبرت دریفوس آن را در سال 1990 به رشتۀ تحریر درآورده است. این کتاب نقدی به تفکر تکنولوژیک به حساب میآید و این تفکر را به جهت غفلت مهارتهای انسانی به چالش میکشد. به طور مثال اهمیت تجسد و رابطۀ رودررو در این تفکر و تجلیهای مختلف آن از جمله شبکههای اجتماعی جایی ندارد. او البته به هیچ عنوان نمیخواهد آثار مثبت تکنولوژیهای مختلف را نادیده بگیرد اما به ما تذکار میدهد که به نتایج ناخواستۀ فقدان تجسد در رابطه آگاه باشیم. این تجسد است که تنهایی را زایل میکند و معناداری زندگی را تبیین میکند و زیستجهانی را معرفی میکند که ما قرنها در آن زیستهایم و اخیراً به جهت حضور شبکههای اجتماعی ناگزیر به ترک ان شدهایم. به تعبیر من، ما به این شبکههای اجتماعی تبعید شدهایم.
در میان انواع و اقسام افسردگی یکی را افسردگی ناشی از تبعید و مهاجرت نام مینهند. همۀ کسانی که مهاجرتی را صورت دادهاند میتوانند گواهی دهند که دورهای پس از مهاجرت این افسردگی که با کثیری از علایم افسردگی عجین است کم و بیش در بین مهاجران و تبعیدیان رخ مینماید. افسردگی ناشی از فقدان تجسد را هم میتوان اینگونه تفسیر کرد. ما زیستجهانی را ترک کردهایم که قرنها و هزاران سال در آن زیستهایم و این زیستجهان جدید برای ما کاملاَ ناآشنا است و به ما احساس غربت میدهد. نمیدانم نسبت ما با شبکههای اجتماعی در دهههای آتی چه خواهند بود اما میدانم که بخشی مهم از افسردگی انلاین به این غربت در زیست جهان آنلاین بستگی دارد. همانطور که در جلسۀ اول گفتم این درسگفتار هم دعوتی است به اندیشیدن جدیتر به لوازم و البته مبانی این نوع افسردگی.
(7) شبکههای اجتماعی و تقابل نظر و عمل
هنگامی که از مفاهیمی چون: دانش، فهم، آگاهی و معرفت سخن میگوییم میتوانیم به بسیاری از کنشها و افکار متفاوت ارجاع دهیم. آنچه از این نظر در شبکههای اجتماعی میتواند رخ دهد هم بسیار متفاوت خواهد بود. یعنی شبکههای اجتماعی میتوانند به ما معارف و آگاهیهای متفاوتی را ارزانی دارند. با این همه، به نظرم غیرموجه نیست اگر بگوییم بسیاری از معارف و آگاهیهایی که ما از طریق شبکههای اجتماعی به دست میآوریم چند خصیصه را میتوانند داشته باشند. اول آنکه آنها بسیار بیش از نیازهای هستند که ما از دانش توقع داریم. اگر ما از شرایط سیاسی یا اقتصادی جهان کسب خبر میکنیم یا اگر در مورد سلامت روان جست و جو میکنیم و یا در مورد پرسشی خاص تأمل میکنیم به بسیاری از اطلاعاتی که از طریق شبکههای اجتماعی کسب میکنیم نیازی نداریم. نه آنکه آنها مهم نباشند بلکه آنها مطالبی هستند که بدونشان هم تصمیمها و اهداف ما تا حدود زیادی محقق میشوند. به طور مثال برای آنکه ما به این پرسش پاسخ دهیم که باید در انتخابات ریاست جمهوری اخیر ایران شرکت کنیم تصور میکنید ما به خواندن چند درصد از مطالبی که در توییتر در این زمینه وجود دارند نیاز داریم. ثانیاً بسیاری از این مطالب نه تنها کمکی به اهداف ما چون تصمیم گیری ما نمیکنند که به طرق مختلف در تحقق این اهداف اختلال ایجاد میکنند. به طور مثال میتوانند ما را از این پرسش که آیا باید در انتخابات شرکت کنم یا نه به زندگی فردی نامزدهای ریاست جمهوری میکشانند و از جهت ذهنی و فکری رهزن هستند. ثالثاً همانطور که در جلسۀ قبل نشان دادم این مطالب و اخبار عموماَ رویههای منفی یک موضوع را نشان میدهند و خطای تأیید و دیگر خطاهای شناختی دچار هستند. چهارم آنکه با ایجاد گزینهها و شبهگزینههای مختلف ما را از عمل باز میدارند. یادم میآید که فئودور داستایوسکی در رمان فلسفی مهم خود یادداشتهای مرد زیرزمینی در جایی از زبان قهرمان رمان که فردی است که ارتباط اندکی با افراد جامعه دارد و به تعبیری نماد شهروند مدرن از منظر او است اشاره میکند که نمیدانم چون زیاد فکر میکنم و حرف میزنم کاری انجام نمیدهم یا چون کاری انجام نمیدهم زیاد فکر میکنم و حرف میزنم. سعدی نیز این دوگانگی عمل و نظر را بهخوبی نشان میدهد آنجا که ابزار میکند: جز به خردمند مفرما عمل گرچه عمل کار خردمند نیست. نمیخواهم بگویم این تقابل نظر و عمل ذاتی است اما به نظرم مطالب و اخباری که در شبکههای اجتماعی موجودند میتوانند ما را به سمت گونهای بیعملی سوق بدهند. ما حقیقتاً دانش و اندیشه را برای آن میخواهیم که بهتر زندگی کنیم. ما زندگی نمیکنیم تا بهتر اندیشه کنیم. هرچند معتقدم در شرایط بسیاری شبکههای اجتماعی جلوی خوب اندیشه کردن را هم میتوانند بگیرند.
اما این بیعملی چه ربطی به افسردگی دارد؟ به نظرم نسبت مستقیمی میان این بیعملی و افسردگی وجود دارد. در یک سطح افسردگی و اضطراب اموری نیستند جز اینکه انسان به جای انجام کارهای معنادار – که البته اندیشه هم میتواند بخشی از آن باشد – به نشخوارهای ذهنی در باب گذشته و آینده مشغول میشود. نشخوار فکری در باب گذشته افسردگی است و نشخوار فکری در باب آینده اضطراب. به نظرم گونهای کنشگری سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و فردی در شبکههای اجتماعی میتوانند برجسته شوند که عین بیعملی و بنابراین سوق داده شدن به افسردگی و اضطراب هستند.
(8) مؤخره
اگر بخواهم آنچه را که در این جلسه گفتم خلاصه کنم میتوانم بگویم:
اول. شش ستون عزت نفس از زبان براندون عبارتند از: 1) زیستن آگاهانه، 2) کنش پذیرش خود آنگونه که هستیم، 3) کنش مسئولیتپذیری فردی، 4) کنش خودابرازی، 5) کنش زندگی معنادار و عاقبت 6) کنش یکپارچی فردی. در جلسۀ پیشین نشان داده بودم که شبکههای اجتماعی چه نسبتی با برخی از این شش شاخص برقرار میکنند. به طور مثال شبکههای اجتماعی با انواع سازوکارها پذیرش خودمان را آنچنان که هستیم سختتر از زمانی کردهاند که ما به شبکههای اجتماعی دسترسی نداشتهایم. این البته بر احساسهای منفی ما میافزایند که اینها همه میتوانند به افسردگی ختم شوند. همچنین اگر ما به این اندازه در پذیرش خود با مشکل روبرو هستیم نمیتوانیم در بیان احساسها و عواطف و نیازها و افکار و اعمال خودمان هم موفق عمل کنیم.
دوم. به نظرم من یکی از مهمترین کارکردهای شبکههای اجتماعی میتواند همین افزایش ابهامها و ایهامهایی باشد که ما در قبال کل زندگیمان و یا اجزای آن شاهدش آنها هستیم. برای یک زندگی خوب و خوش و پرمعنا ما به هیچ عنوان به این همه اطلاعات نیاز نداریم و این عین ابهام بیشتر و جدیتر است. به معنای دیگر ابهام میان دو سه چهار یا پنج گزینه البته به عمل آگاهانۀ انتخاب نیاز است اما گزینش میان هزار یا دوهزار گزینه دیگر انتخاب نیست. این عین ابهام و ایهام است. به نظرم من مهمترین مشکل یک فرد افسرده این نیست که در زندگی دچار انواع و اقسام چالشها است. مشکل اصلی فرد افسرده این است که در پس پشت این چالشها معنایی نمییابد. به معنای دیگر این چالشها برای وی عین ابهام و ایهام هستند. شبکههای اجتماعی به انحای گوناگون به این ابهام میافزایند. همچنین به این نکات این امر را هم بیفزاییم که که در شبکههای اجتماعی دیگری هم چون خود فرد به یک کاربر شبکههای اجتماعی فروکاسته میشود و دیگری یکی از مهمترین عوامل معنا در زندگی آدمی است؛ خواه این دیگری شریک عاطفی ما باشد و خواه فردی است که ما هدفی مشترک را پی میگیریم و خواه فردی است که ما خود را موظف میدانیم به وی یاری برسانیم.
سوم. شبکههای اجتماعی میتوانند به شکل معناداری یکپارچگی فردی را بگیرند.. شبکههای اجتماعی میتوانند خللهای جدی در فهم ما از جهان به وجود آورند. به تعبیر دیگر این استعداد را دارند که ما را بیشتر از فضای آفلاین ما را پیروی نامها و عنوانها و ... کنند و ارزشهای ما را تحت تاثیر قرار دهند. رفتارهای ما در فضاهای آفلاین و آنلاین متفاوت باشند. به جهت آنکه هویت فردی در این گسترهها با هم متفاوت هستند. علاوه بر این، ً شکافی بیشتر از فضای آفلاین بین عمل و گفتار و نیاز و اندیشه و عاطفه ما به وجود میآورند.
چهارم. در شبکههای اجتماعی تجسد جایی را از آن خود نمیکند. ما البته باید از نتایج ناخواستۀ فقدان تجسد در رابطه آگاه باشیم. این تجسد است که تنهایی را زایل میکند و معناداری زندگی را تبیین میکند و زیستجهانی را معرفی میکند که ما قرنها در آن زیستهایم و اخیراً به جهت حضور شبکههای اجتماعی ناگزیر به ترک ان شدهایم. به تعبیر من، ما به این شبکههای اجتماعی تبعید شدهایم.
پنجم. در یک سطح افسردگی و اضطراب اموری نیستند جز اینکه انسان به جای انجام کارهای معنادار – که البته اندیشه هم میتواند بخشی از آن باشد – به نشخوارهای ذهنی در باب گذشته و آینده مشغول میشود. نشخوار فکری در باب گذشته افسردگی است و نشخوار فکری در باب آینده اضطراب. به نظرم گونهای کنشگری سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و فردی در شبکههای اجتماعی میتوانند برجسته شوند که عین بیعملی و بنابراین سوق داده شدن به افسردگی و اضطراب هستند.